آناهيتاي مامان و بابا

سلام

جانم مادر که یاد گرفتی سلام می کنی. شب قرار بود دایی ایوب و زن دایی نیلوفر بیان پیشمون. تا از در اومدن داخل. پریدی جلو و گفتی: "سلاااااام". نفسم رفت مادر. کلی ۴ تایی کیف کردیم. بعدشم برات که دست زدیم چپ و راست از در که میومدی تو می گفتی : "سلاااااااااااام". ما هم با خوشرویی جوابتو می دادیم. فدای تو نفسک.  عشقی. عشق. ...
18 آبان 1390

دامنه لغات آناهیتا-4

چند روز پیش وقتی پی پی می کردی ازت پرسیدم : دخترم، چکار کردی؟ با شیرین زبونی گفتی : "پی" و پشت سرشم گفتی : "جیش".  اینا رو از کجا یاد گرفتی؟!!! حالا دیگه وقتی انگشتمونو به سمت من و بابایی و دایی ها می بریم و بهت می گیم : آناهیتا این کیه؟ جواب می دی:" مامان، با (بعضی وقتا بابا)، دٍ (دایی)" کی : کیک کش : کشمش می گم : "عمو زنجیر باف" می گی :"بله" می گم : "من پیشیمو؟.. می گی : "ناز" و بعدشم صورت خودتو ناز می کنی. چشم هات، گوشات، بینی ت، موهات، دستات ، پاهات، زبونت رو خوب می شناسی و نشونمون میدی. ولی دهنت و قاطی می کنی  بال : بالا  ماش : موش بع بعی می گه : "ب ب" ...
11 آبان 1390

18 ماهگی و واکسن

بالاخره دخمل مامان ۱۸ ماهه شد و واکسن ۱۸ ماهگی خانم خانما زده شد. قبلا از دوستام در مورد این واکسن زیاد شنیده بودم که بچه ها حسابی اذیت می شن و من خودم رو برای دو سه روز تب و پادرد دخترکم آماده کرده بودم. سه شنبه شد و با بابایی به مرکز بهداشت رفتیم. بعد از گرفتن قد و وزن و دور سر به اتاق واکسن رفتیم. اولین واکسن رو به دست چپت زدن و بعدش به پای راستت. الهی بمیرم مادر. من که اشکم در اومد. البته اینو بگم که قبلش حسابی در مورد این موضوع باهات صحبت کرده بودم. خدای من مگه می شد جلوی جیغ زدنت و گرفت. اشک می ریختی گوله گوله. نمی دونم درد این آمپوله اذیت کرد یا اینکه از من و بابایی خیلی کم توقع شدی؟! آخه ما دو تایی از ترس اینکه دست و پات و تکون بدی ...
7 آبان 1390
1